♥آران عزیزم ♥آران عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره
باران عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

★آران و باران کوچولووووووووووووو★

26 ماهگی آران خوشگلم / واکسن 6 ماهگی بارانم با 20 روز تاخییر

مثل همیشه سلاممممممممم خوشگلای من لوبیای خوشگل مامان آرانم و نخود کوچولوی من بارانم عشقای من وقتی نگاهتون میکنم انقدرررررررررر خوشحال میشم که جفتتونو دارم که حد نداره مخصوصا وقتی اران میاد میپره بغل بارانو بغلش میکنه تند تند بوسش میکنه بارانم از خنده غش میکنه و هی میخواد ارانو بگیره و بغلش کنه موهاشووووووو میکشه اونوقته که آرانم با اینکه خیلییییی دردش گرفته فقط میخنده و منتظر میشه تا باران موهاشو ول کنه الهی من فدای پسررررررررررم بشم که انقدر خواهرشو دوست داره همینطور فندق کوچولوم که با تمام کوچیکیش بازم میفهمه و ارانو دوست داره من عاشقتونمممممممممممممممممممممممممممممممممم بخداا...
26 خرداد 1393
1113 34 55 ادامه مطلب

این دفعه دیگه خوش گذشت:))/روزای پرکار مامان مرجان/ اولین سوپ خوردن عسل خانوم

سلام گلای خوشگلم قندو نبات خونمون شیرینی زندگیمون پسر نازنینم آرانم نفسم دختر خوشگلم بارانم همه وجودم   براتون بگم آرانی از وقتی مهد نمیری من از قبل صد برابر خسته تر میشم و دیگه وقت سر خاروندم ندارم باران خانوم گل گلیمونم بغلی شده و منو بیچاره کرده از صبح که پا میشم تا شب انقدر فعالیت میکنم که نگو  صبح صبحانه درست میکنم جفتمون میخوریم بعد به باران صبحانشو میدم بعدشم جمع و جورو بازی با جفتتون بعد ناهار و کار و میخوابونمتون تا خودم تکون میخورم یه خستگی در کنم بیدار میشد دوباره بازی و شام و کار تازه اگه با اقا اران بازی نکنم جیغا میزنه که وقتی باران خوابه بیدار میشه ...
21 خرداد 1393
1490 23 56 ادامه مطلب

6ماهگی عروسک / آلرژی طلاخانوم / مهد دیگه تعطیل!!!!!

سلام کوچولو های خودمممم عزیزای دلمممم فداتون بشه مامان 6 ماهگی عروسک کوچولوی خودم مبارککککککککککک با اینکه کلی این چند وقته سختی کشیدیم ولی مثل برق و باد گذشت زود زوددددددددددد تو یه چشم به هم زدن باورم نمیشد 6 ماهه بارانم نازنینم عشقم به جمع ما اضافه شده دیگه بگم که باران خانوم ما به شدت حالش خراب شد و رفتیم دکتر گفت حساسیت داره به بوها تند عطر غذا چسب یا هر چی دیگه که تنده2 روز پیش به حدی حالش بد شد که 1 سرفه میکرد 20 دقیقه گریه میکرد جوری شده بود نفس نمیتونست بکشه همش گریهههه میکرد بمیرم براش خلاصه که دکتر و دوا واسپری و مراقبتتتتتت خدا رو شکر امروز بهتر بود ولی صداش گرفته ...
10 خرداد 1393
1387 35 56 ادامه مطلب
1